نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

تولد دوباره ام

نقاشی مامانی

وای خسته شدم مامانی . آخه از صبح تا الآن که نزدیک 2بعد از ظهره ایستاده بودم و همون نقاشی که قولش رو بهت داده بودم  روی در اتاقت می کشیدم. بالاخره تمومش کردم خیلی خوشگل شد. طرح اصلیش رو دیروز کشیدم رنگ آمیزی هم امروز، حتماً تو هم خوشت میاد.  قربونت برم که همین الآن تکون خوردی و حرفم رو تأیید کردی. عصری می ریم شهرستان خونه باباجونم. فعلاً برم یه کم خستگی در کنم که نای راه رفتن هم داشته باشم. اینم نقاشی مامانی دوسش داری؟ می بوسمت هزار تا...       ...
23 تير 1391

عروسکم النا

دیروز و امروز از صبح تا ظهر آخرین جلسات کلاس فیزیولوژیک بودم. موضوعات مورد بحثشون خیلی جالب و خوبه اما به نظرم اگه از اول بارداری شروع بشه تا همه رو تو طول حاملگی رعایت کنی خیلی بهتره . دیگه کم کم باید آماده شیم واسه اومدنت عزیزکم. خب اینم یه عروسک خوشگل دیگه که فقط به عشق خودت ساختمش. اسمش الناس؛ عزیز تودلی مامان.
19 تير 1391

عروسکهای خمیری

سلام دخمل گلی. کوچولوی خوشگلم امروز چطوره؟ الآن دارم از آخرین جلسه کلاس عروسک سازی برمی گردم. چند تا حیوون خمیری خوشگل درست کردم فقط به عشق تو عشق مامان. نمی دونم کدومش رو بیشتر دوست داری. بابایی که خرگوشه رو بیشتر دوست داره. تازه تو فکر اینم که رو دیوار اتاقت یه نقاشی بکشم اما هنوز نمی دونم چی. راستی بهت گفته بودم که آرزومه که یه روز نقاش بشم و بتونم هرچی دوست دارم نقاشی کنم؟ مثلاً صورت قشنگ تو رو. عاشق نقاشی ام عزیزم ، اونقدر که بعضی اوقات حسرت این رو میخورم که چرا به جای اینهمه درس خوندن، نقاشی نخوندم. اگه به جاش رفته بودم کلاس نقاشی تا حالا کمال الملکی، پیکاسویی ، کسی شده بودم واسه خودم. والا... ای...
15 تير 1391

مامانی پا به ماه

عروسکم میخواستم بهت بگم اگه محاسبات دکترا واسه بدنیا اومدنت صحیح از آب در بیاد دیگه از امروز مامانی پا به ماه شده. میدونی که یعنی چی؟ یعنی اینکه وارد آخرین ماه بارداری شدم. دو تا تاریخ زایمان برام تعیین شده؛ یکی دهم مرداد یکی دوازدهم. اولی نظر دکتر خودم و دومی کلاس فیزیولوژیک. تا خدا چی بخواد. خوشحالم که ماه تولدمون یکی شده و این رو به فال نیک گرفتم. بهرحال امسال اولین سالیه که روز تولد مامانی یه روز خاص هستش. بیست مرداد سال گذشته فقط متأهل بودم و اصلاً نمیدونستم یه زن چه احساسی می تونه داشته باشه وقتی یه موجود کوچولو توی وجودش رشد میکنه و حس شیرین مادر شدن رو براش به ارمغان میاره. اما امسال تو کنارم هستی و من مادر میشم.  خ...
10 تير 1391

عمورضا بابا شده

سلام به دخمل مثل ماهم. خوبی که فدات شم؟ یه خبر دارم واست؛ امروز پسرعموی شما به دنیا اومده؛ پسر عمورضا. اما هنوز ندیدیمش. باید صبر کنیم تا فردا که پنجشنبه هست و به امید خدا میریم شهرستان. اگه نظرشون عوض نشده باشه قرار بود اسمش ارشیا باشه این آقا کوچولو. خب به سلامتی... عزیز مامانی خدا کنه تو هم زودتر بیای و خیال مامان رو راحت کنی . نمی دونی دوران بارداری چقدر سخته. واسه من که از این ریخت و قیافه خودم چندشم میشه دیگه خیلی خیلی سخت تره. حتی نمیتونی تصور کنی چقدر چاق و گنده شده مامانی. عزیزکم یعنی میشه تا یک ماه دیگه بتونم بغلت کنم. وااای قند تو دلم آب شد می بوسمت هزار تا...   ...
10 تير 1391

هشت ماه گذشت...

فرشته کوچولوی من چطوره؟ این روزا دیگه تکون خوردنات خیلی زیاد شده . تکون که چه عرض کنم همش با تمام قدرت لگد می زنی مامانی رو. فدات شم که زورت هم زیاده .اونقدر که بعضی اوقات واقعاً به دختر بودنت شک می کنم. میگم نکنه یهو به دنیا بیای و به جای النا جونم یه پسر بدن بغلم. هرچی خدا بخواد اما من بیشتر دلم تو رو می خواد؛ النای خودم. وای فکر کن پسر به دنیا بیارم با اینهمه چیزای دخترونه که خرید کردیم. به هر حال یک ماه و یه کوچولو دیگه باید صبر داشته باشم تا صورت قشنگت رو ببینم. راستی بهت نگفته بودم تاریخ زایمانم دهم مرداد تعیین شده که ماه تولد خودمه. اما چون زایمانم طبیعی هستش دکترمون گفت از اول مرداد امکان به دنیا اومدنت هست.این چند ماه آ...
8 تير 1391

اگه پسر باشی

امروز با ماشین بابایی رفتیم وسایل خریداری شده شما دخمل نازمون رو از سرزمین کودک آوردیم. محمدم هم مثل من کلی از دیدن لباسات و وسایلت ذوق کرد . اما کلی هم بهم استرس وارد کرد. چرا؟ آخه می گفت خوبه حالا که همه بهت میگن پسر داری و کل این سیسمونی دخترونه اس، یهو یه پسر گیرمون بیاد. وااااااااااااااای نگو خدای من. نمیخوااااااااااااام. من اصلاً میدونی چیه؟ اگه پسر باشی همه این لباس دخترونه ها رو تنت میکنم. تازه اسمت هم میذارم النای خودم. دیگه خود دانی. ...
4 تير 1391

خرید سیسمونی

عزیز دلم امروز صبح با خاله فرح رفتیم سرزمین کودک واسه خرید کم و کسری های سیسمونی شما. قربون مامان جونم برم . خودش بخاطر پادردش نمی تونه باهام بیاد، اما همش به فکر اینه که چیزی کم و کسر نداشته باشی. خیلی زحمت کشیده برامون. خلاصه کلی خرید کردیم. نمی دونی چه لباسهای خوشگل و نازی انتخاب کردم واست. حالا نیست که بذارم جلوم و ذوق کنم. آخه خریدمون زیاد بود و همونجا گذاشتیم تا هر موقع بابایی تونست با ماشین بریم بیاریمشون. دیگه همه چیز تکمیله دست مامان بزرگ درد نکنه. 
31 خرداد 1391

دخترک من

 یــک روز. . . دخــــ♥ـــــتری خواهـــــم داشـــــت  شبـــــیه خـــــودم . . . خـــــودم فدای صـــــورت ماهـــــش میـــــشوم همیـشه از پس هر زمـــــین خوردنـی بر خـــــیزد  مهـــــربانی را یادش می دهـــــم . یادش می دهـــــم  همه دنیایـــــش را با مادرش قسـمت کند  حتی خطاهایـــــش را . . . آن وقـــــت دیگر هیــچگـــاه تنها نمی مـــــاند  روزی دخـــ♥ـــتری خواهــم داشـــــت  شبـیه خـــــودم . . . ...
27 خرداد 1391