نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

تولد دوباره ام

دخترم، النا

شاه میاد با لشکرش شاهزاده ها دور و برش واسه پسر کوچیکترش آیا بدم آیا ندم؟  وااااای عزیز مامانی ، سونوی امروز دختر بودنت رو صد در صد تضمین کرد. حالا اینکه چرا شکم مامانی به قول همین سونو خونگیها ،خرم شده و همه فکر می کنن تو پسری خدا میدونه. از بس شنیده بودم باورم شده بود که پسری. وای که نمیدونی چقدر دلم میخواد ببینمت. عکس سونوی امروز رو صد بار بوسیدمش. بابایی هم هی نگات میکنه و میگه اینکه خیلی ریزه میزه اس. برعکس خودم که فکر میکنم خیلی شکم گنده شدم اون میگه فقط یه کوچولو مشخصه که بارداری. بهرحال امروز یه حس عجیبی دارم . همش صورت ماهت رو تصور میکنم. یعنی شبیه کی میشی؟ عاشششششقتم&nbs...
5 ارديبهشت 1391

دخترم یا پسرم؟؟؟

جیگر مامان چطوره؟ مامانی که خیلی ذوق زده است. آخه دیشب اولین شبی بود که با تکون خوردنت و به عبارتی لگد زدن از خواب بیدارم کردی. از ذوق و شوق این کارت تا یک ساعت خوابم نمی برد عزیزکم. همش فکر می کردم به اینکه تو به دنیا بیای و بزرگ بشی، به من مامان بگی و تو دلم قند آب کنی. دلم برات شده یه ذره.  تازه یه خبر دیگه؛ فردا می خوام برم یه سونوگرافی مطمئن تا کاملاً از دختر یا پسر بودنت مطمئن بشم. آخه هرکی منو میبینه میگه مشخصه که نی نی تون پسره. دیروز که واسه یه کاری رفته بودم بیرون، تو تاکسی با دوتا خانوم همصحبت شدیم و هر دو همین حرف رو بهم زدن. یه خانوم جوون بود و یکی هم خیلی مسن که با قطعیت گفت نیازی نیست سونو بری چون صددرصد بچه ش...
4 ارديبهشت 1391

روز پر دردسر

سلام نفسم، امروز واسه مامان روز خسته کننده ای بود. از صبح تا ظهر سر کلاس فقط حرف می زدم. آخرش بچه ها صداشون دراومد و تذکر دادن که فکر بار شیشه خودم یعنی شما نازنازی مامان هم باشم. چاره دیگه ای نبود آخه بیست و سوم همین ماه آخرین جلسه کلاسهاست و هنوز مبحث زیادی مونده تا پایان کتابها. خلاصه ظهر که از مرودشت برگشتم دوست داشتم بیام خونه و فقط بخوابم اما نمی شد چون وقت ویزیت داشتم واسه شما موچولوی نازم. خوبیش اینه که بیمارستان مادر و کودک تو مسیر برگشتمه و میتونم با یه تیر دو تا نشون بزنم. نتیجه چکاب اینکه همه چیز اوکی بود و جیگر مامان در وضعیت خوب. منم سه کیلو اضافه وزن داشتم یعنی از 52به55. بعد از اون هنوز نرسیده بودم خونه...
2 ارديبهشت 1391

آش آرمه کنون

نی نی ناز نازی من، چطوری عزیز دلم؟ آخر شبه و تازه از شهرستان برگشتیم. مامانی خیلی خیلی خسته شده، فقط خواستم بگم مامان جونم زحمت کشید و امروز که جمعه بود و خونه بابابزرگ بودیم برام آش آرمه کنون درست کرد. دست گلش درد نکنه. کادوی مامان بزرگ واسه تو کوچولوی قشنگم یه زنجیر و پلاک خوشگل بود که اگه دختر باشی همیشه میندازم به گردنت. عزیزمی...
1 ارديبهشت 1391