اولین یلدای الناگلی
النای عزیزم ، آخرین ثانیه های پاییز در حال سپری شدن است ... به اندازه تمام برگهای رقصانش برایت آرزوهای خوب دارم... امشب آخرین شب پاییز و اولین شب یلدای دوست داشتنی ترین کوچولوی دنیا بود. جیگر پنج ماهه مامان، اولین یلدای زندگیش رو به معنای واقعی جشن گرفت چون دقیقاً تا یه ربع پیش که ساعت 2نیمه شب بود در حال خنده و بازی بود و چنددقیقه ای بیشتر نیست که از خستگی خوابش برده... یلدای امسال مثل هر سال تو حیاط خونه باباجونم همه دور آتیش بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت. فرقش فقط این بود که بخاطر تو عزیزم زیاد نتونستم تو حیاط بمونم چون می ترسیدم سرما بخوری. آخراش دیگه حوصلم سر رفته بود و از تو هال داد میزدم و از خاله و خاله زاده ه...
نویسنده :
فاطمه مامان
2:15