نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

تولد دوباره ام

نرم نرمک میرسد اینک بهار...

اولین هفته آخرین ماه سال هم سپری شد و همه چیز انگار یه حس و حال و رنگ و بوی دیگه داره. بهار، پیام آور عشق و رویش است و موسم سرور و آشتی و به همین خاطره که خواستنیه و با اومدنش دلها سرشار از سرور و شادی میشه. همیشه این روزهای آخر سال رو دوست دارم ؛این روزها همه خندون و شادن و توی یه تکاپوی لذت بخش برای شروع سال جدید. پس از قافله بهار عقب نمونیم و درس دگرگونی برای بهتر شدن و شکوفایی و طراوت بیاموزیم. و باز هم سفر کوتاه هفتگی ما به شهرستان و  شادی النا در طبیعت زیبای بهاری؛ همیشه دلت به صفای هوای بهاری باشه دخترکم.             ...
7 اسفند 1393

قربون اون اخم ریختنت...

بالاخره این دغدغه آتلیه رفتنمون تمام شد خدا رو شکر. نمیدونم چرا با اینکه عاشق عکس انداختنی و تو خونه روزی چندبار از من میخوای ازت عکس بندازم اونجا اینکارا رو میکردی. همون روز اول که با هم رفتیم و خودت رو واسه مامان لوس کردی خواستم قیدش رو بزنم ولی دلم نیومد. حالا تعریف کردن بامزه خودت از اون روز رو برات بگم عزیزم،میگی:" مامان یادته لفته بودیم آتلیه منم همش اخم می لیختم؟" گاهی وقتا هم از اون افعال بامزه خودت بکار میبری :" اخم می ریزیدم ". اینجا هم داشتی همین رو برام میگفتی عشق مامان...         ...
4 اسفند 1393

آتلیه با رشوه ماهی گلی

برای بار دوم با کلی تشریفات و وعده و وعید رفتیم آتلیه؛ اینبار با مژده. چرا واسه دومین بار؟ آخه دیروز خودم بردمت گلم. اما با اینکه خودت پیشنهاد رفتن داده بودی و با شوق زیاد واسه رفتن آماده شدی ، نمی دونم چی شد که اونجا هرچی صدات کردیم اصلاً سرت رو بلند نکردی و افتخار ندادی حتی یه نگاه تحویل دوربین بدی. فقط صدات رو میشنیدم که آروم می گفتی :" مامان بلیم خونه، بلیم خونه". برگشتیم خونه ؛ تا مدتی سکوت بین دوتایی مون حاکم و مامانی از دست خانومی دلخور. مثلاً قهر بودیم با هم. نشستی لاک روی ناخنهات رو پاک کردی و موهاتم باز کردی. و طوری که من از تو آشپزخونه بشنوم چند بار گفتی:" خب من دوست ندالم خانومه ازم عکس بگیله". ...
3 اسفند 1393

اسفند ... سلام ... خوش آمدی

اسفند                     سلام                خوش آمدی تو بوی عید میدهی...  خانه تکانی.... سرمای بی سامان هوا ...  و مرور خاطرات یازده ماه پیش... اسفندجان  بی شک مهربانی که باجمعه آمدی الهی خوش قدم باشی که تا تکرار دوباره ات  یادت کنیم....   ...
1 اسفند 1393