نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

تولد دوباره ام

الناگلی من

1394/8/9 21:45
نویسنده : فاطمه مامان
378 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگلم سلام.

امروز 9ام آبان ماه بود و بعد از یه روز بارونی و خیلی سرد خورشید خانوم بیرون اومده بود. مثل خودم که بعد از روزهای بارونی چون هوا تمیز میشه دوست دارم همش بیرون باشم تمام مدت توی حیاط بودی ،حتی به پیشنهاد تو صبحونه رو زیر نور آفتاب خوردیم و حسابی چسبید. بعدش کلی بازی کردیم و از گلهای کاغذی برات یه تل درست کردم و عکس انداختیم . یه بار من عکاس میشدم و یه بار تو. میگفتی:" مامان بذال ازت عکس بگیلم که نی نی مون هم توش بیفته."

فدات شم دختر گلم که بعضی مواقع یه حرفهایی میزنی که باورم نمیشه و با خودم میگم خداجونم چقدر دخترم بزرگ شده.

مثلاً امروز صبح که داشتم بهت میگفتم بعد از ظهر وقت دکتر دارم پرسیدی "کدوم دکتر؟" منم به خیال اینکه با یه بچه کوچولو همصحبتم گفتم: " همون دکتری که واسه نی نی مون میریم پیشش". یهو گفتی:"لضاییان؟"

حالا من: تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

یا هفته پیش که بابابزرگ ازم خواست با بیمارستان حافظ تماس بگیرم و یه وقت سونوگرافی براش بگیرم. دو روز بعدش خونه خودمون بودیم که در جوابت که پرسیدی:" مامان داری به کی زنگ می زنی؟" گفتم میخوام واسه بابابزرگ به بیمارستان زنگ بزنم. سریع گفتی:" بیمالستان حافظ؟"

باز منو میگی:

دیگه جونم واست بگه از امروز که ساعت 4بعداز ظهر با بابا و عمه جون رفتیم مطب دکتر رضاییان. شما تو ماشین پیش بابا موندی و من با عمه جون پیش دکتر رفتیم و خانم دکتر علیرغم وضعیت خوب و عالی داداش کوچولوی شما درمورد اضافه وزنم یه تذکر کوچولو داد. شب موقع شام درست کردن حسابی تو حال خودم بودم و داشتم فکر میکردم که باوجود اینکه غذام زیاد نیست و بهیچوجه پرخور نیستم برای کنترل اضافه وزنم باید چه چاره ای بیندیشم. یهو وارد آشپزخونه شدی و مثل کسی که بعد از مدتها منو دیده باشی با خنده گفتی:" مامانی شکمت چقدر بزرگ شده"

و با این تلنگر مجدد،من بیشتر از پیش مصمم شدم که چاره ای اساسی برای این مشکلم بیابم. آرام

و اما چند تا عکس از امروز خانوم گلم:

پسندها (12)

نظرات (4)

Mom Shahnaz
17 آبان 94 17:28
خاله کجایید؟؟؟ نی نی مون به دنیــــــــــا اومد
فاطمه مامان
پاسخ
وای نه عزیزم هنوز دو ماه مونده ولی من بیچاره حسابی بیخوابم و خسته. واسم دعا کنید زودتر بگذره...
ترنم
26 آبان 94 11:20
هدختر لوسی و چقدرم بهت میاد اینقدر لوس باشی
مامان دخملی ها
1 آذر 94 19:37
سلام ... دوست بشیم ؟ خدا دخترتون و حفظ کنه
بهار مامان برسام عسل
15 آذر 94 22:31
سلام دوست عزیز هزارماشالله به این دخمل ناز خیلی خوشمل و عسلیه خدا حفظش کنه انشاالله همیشه تنش سالم و لبش خندون و دلش شاد باشه و سهمش از زندگی همیشه بهترین ها باشه