نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

تولد دوباره ام

۲۲بهمن

1395/12/25 14:26
نویسنده : فاطمه مامان
137 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلی. امسال تعطیلی ۲۲ بهمن ماه با روز جمعه مصادف شده بود و ما هم مثل هرجمعه سروستان بودیم. شب قبلش یعنی پنجشنبه شب، اول خونه مامان جون بودیم که ارشیا حرف از راهپیمایی زد و بهت گفت قراره فردا با دخترخاله هاش بره راهپیمایی که پرچم گیرش بیاد. بعدش هم خونه بابابزرگ یه زمزمه هایی به گوشت خورد و شصتت خبردار شد که فرنوش هم قراره فرداش بره راهپیمایی. خلاصه نشستی پاتو تو یه کفش کردی که" منم میخوام برم راهپیمایی پرچم ایران گیرم بیاد." 

برات نگفته بودم که‌ عاشق پرچم ایرانی و دقیقا از۲۲بهمن پارسال که تو خیابونا پر از پرچم بود دوست داشتی یه پرچم داشته باشی. بعد ازون هم هروقت یادت میومد میگفتی:" مامان پس کی برام پرچم ایران میخری؟ قول بده هرجا که دیدی برام بخری." از قضا همین یه قلم جنس تو مغازه ها نبود که چشمت بهش بیفته و بخری. 

داشتم میگفتم که کم کم اصرارت واسه راهپیمایی تبدیل شد به گریه و یه عالمه اشک ریختی که چرا نباید بری. خاله اینا کُلی خندیدن از این کار تو ...

بابایی مهربونم که اشک ریختنت رو دید مثل زمان کودکیهای من که وقتی گریه میکردم تنها کسی بود که نازم رو میکشید تا راضی بشم گفت؛"خودم فردا دخترم رو میبرم تا راهپیمایی رو ببینه" اما بابابزرگ فکر میکرد مثل زمان مدرسه ما شروع راهپیمایی از فلکه محله خودمون هستش بعد که بقیه گفتن مسیرش خیلی دور شده و دیگه اینجا نیس گفت:"مسیرها برای بردن ماشین هم بسته اس باباجون وگرنه با ماشین میبردمت ." آخه پادرد داره و نمیتونه راه دور رو پیاده بره. 

خلاصه اون شب دخملی من با گریه خوابید ولی فرنوش که چون خودش گروه سرود بود نمیتونست تو رو با خودش ببره قول داد که حتماً برات یه پرچم بیاره. فرداش به قولش عمل کرد و شما بالاخره پس از مدتها صاحب پرچم ایران شدی. فدات شم که انقدر خوشحال شدی که این چند روزه همش این پرچم دستته و شده تنها چیزی که باهاش بازی میکنی. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)