آخر سال

عروسک من النای عزیزم؛ آخرین هفته سال رو پیش رو داریم و تو هر روز ذوق و شوقت بیشتر از روز قبله واسه سبز کردن سبزه و تخم مرغ رنگی و دید و بازدید عید. همیشه آخر سال که میشه بیشتر از روز تولدت قدکشیدن و بزرگتر شدنت به چشمم میاد دخترکم. بخصوص سال پیش رو که برای تو همون سال تجربه کردن یک دنیای کاملا متفاوت با قبله و مامان از تصور دخملی توی لباس فرم پیش دبستانی قند تو دلش آب میشه . وای که چقدر لحظه شماری میکنی و با ذوق برام از دوستای ناشناس پیش دبستانی و مدرسه رفتنت میگی. دقیقا مثل زود حرف زدنت، زود دندون درآوردن و زود راه افتادنت واسه همه چی عجله داری حتی برای بزرگ شدن. از فردای روز تولدت واسه تولد سال بعد برنامه ریزی داری و با حسرت یکسال بزرگتر شدن روزهاتو میگذرونی ، به هرحال تو دختری و مامور احساس روی زمین...

تـوی روزهای پایانی سال آرزوی مامان واسه تو رسیدن به تمام آرزوهای قشنگته عزیزکم...

راستی دو روز دیگه شما دخملی من قراره عموهای فیتیله ای رو ملاقات کنی و باهاشون عکس یادگاری بگیری . همون عموهایی که منم تو بچگی عاشقشون بودم و هرجمعه صبح منتظر بودم برنامه شون شروع بشه اسمش این بود؛ " فیتیله جمعه تعطیله" یادش بخیر واقعا عمرمون مثل یک رود گذشت...

تو هم از وقتی این عموها رو شناختی دوستشون داری و همیشه غر میزدی که چرا شیراز نمیان یا کاش تهران بودی تا بتونی اونا رو ببینی یا تو برنامه شون حضور داشته باشی . پس خوشحالم که بخاطرشون خوشحالی ...
عاششششق تو مامان