نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

تولد دوباره ام

اولین روز کاری ما دو نفر

1391/1/19 23:10
نویسنده : فاطمه مامان
145 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم. میخوام از امروز برات بگم که یک روز بیاد ماندنی بود واسه مامانی ؛ روزی که رسماً به عنوان استاد سر کلاس رفتم و به قول بچه های زمان دانشجویی، پشت جااستادی نشستم و استادی کردم. نمی دونی تو راه چقدر استرس داشتم و همش از تو که بعد از خدا تنها کسی بودی که با من بودی می خواستم واسه مامانی دعا کنی. همیشه یه انرژی مثبت و قوت قلبی برام عزیزم.

خلاصه اولین کلاس درس با یه کوچولو استرس شروع شد اما زود به جو کلاس عادت کردم.اونم مدیون اتفاقی بودم که اول صبح تو مسیر رفتن واسم افتاد.از دیروز واسه خودم کلی برنامه داشتم. تصمیم گرفته بودم وقتم رو طوری تنظیم کنم که به موقع سر کلاس باشم و تأخیری در کار نباشه. همین کار رو هم کردم و نیم ساعت به شروع کلاس مونده اونجا از تاکسی پیاده شدم و با خیال راحت با راننده سرویس اساتید تماس گرفتم. اما امان از وقتی که برخلاف تصورت یه اتفاق، آرامشت رو بهم میزنه. چشمت روز بد نبینه گلم، کیف پولم رو تو تاکسی پایانه جا گذاشته بودم. حالا اینکه با چه فلاکتی تونستم شماره راننده رو گیر بیارم و بالاخره کیفم ساعت 4بعد از ظهر به دستم رسید بماند. کلاسم دیر شد و از دانشگاه واسه تأخیرم زنگ زدن اما همین استرسی که بخاطر گم شدن کیف پولم بهم وارد شد و سوژه شدن این موضوع واسه شروع اولین کلاس ، واسه ریلکسیشن کافی بود و خدا روشکر اولین روز کاری بخیر و خوبی به آخر رسید. آخه نمی دونی که فدات شم ؛همه چیزم داخل اون کیف بود با چند تا تراول که مامان بزرگ داده بود واسه تو جگرگوشه خرید کنم. الآن هم انقدر خسته ام که حس میکنم تمام خستگیهای دنیا رو شونه من سنگینی میکنه مامانی. شبت بخیر می بوسمت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)