خونه تکونی خونه بابابزرگ
این جمعه خیلی کم خونه مامان جون بودیم. آخه خونه تکونی خونه بابابزرگ به عهده من ،خاله فرحناز و خاله فیروزه بود.
صبحش که از خواب بیدار شدی بابا اومد دنبالت تو رو برد خونه مامان جون تا با بچه ها بازی کنی اما یک ساعت نشده برگشتی. وقتی چراش رو ازت پرسیدیم گفتی:" دوست داشتم پیش فلنوش باشم." از قضا فرنوش هم خونه عمه جونش مهمون بود و تا غروب ازش خبری نشد. عوضش تو هرجور تونستی من و خاله ها رو اذیت کردی و بخاطر تو وروجک حسابی کارمون لنگ بود. طبق عادت شریفت هرکی به هرچی دست میزد ازش میگرفتی و مدعی میشدی که "خودم می تونم، خودم ، خودم..."
به خاله اجازه نمی دادی روی چهارپایه بره و دیوارها رو تمیز کنه. میگفتی:"بلو اونول خاله خودم میتونم ". بعد میرفتی بالا و بلند داد میزدی:" مواظبم باشیییییییییییین."
تازه خیلی هم دلمون بخواد کلی خنده رو لبمون اومد با این خوشمزه بازیهات.
واسه شستن و آب بازی که دیگه حسابی پایه ای. نمی دونی چقدر حرص خوردم بخاطر خیس شدن و ترس از سرما خوردنت اما خیلی بهت چسبیده بود و دست بردار نبودی. از من آب بستن و از بابابزرگ که خیلی دوستت داره و طاقت گریه کردنت رو نداره، باز کردن.
آخرش هم با گریه بردمت داخل و لباسهات رو عوض کردم شیطون بلای من.
این هم عضو کوچک خونه تکونی خونه باباجونم، دست گلت درد نکنه عزیزکم...