نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

تولد دوباره ام

سالی که نکوست از روز اولش پیداست

1394/1/1 22:15
نویسنده : فاطمه مامان
140 بازدید
اشتراک گذاری

وروجک من این اولین روز سال میخواستم دونه دونه موهام رو از دست تو بکنم. میگی چرا؟ جونم واست بگه توی این سه سالی که شیراز بودیم ، این اولین سالی بود که اولین روزش- برخلاف هرسال که شهرستان بودیم- خونه خودمون بودیم و من از این بابت یه جورایی خوشحال بودم. اما دسته گل به آب دادن شما نظرم رو کاملاً عوض کرد و از صبح تا حالا بقول بابایی مثل بچه ها بهونه خونه بابام رو میگیرم و ازش میخوام ما رو ببره شهرستان.

و حالا داستان خرابکاری شیطون بلای مامان؛ مامانی مشغول آماده کردن ناهار روز عید بود که خانومی تو اتاقش رفت و در رو روی خودش بست. هرچی مامان پرسید که داره چیکار میکنه جوابش این بود:"دالم بازی میکنم نیا اتاقم" . مامانی هم بخیال اینکه واقعاً مشغول بازی هستی تو رو بحال خودت رها کرد. غافل از اینکه خرابکاری بزرگی در حال وقوع بود...

فقط یادمه که با دیدن اون صحنه یه جیغ بلند کشیدم و انقدر عصبانی شدم که حسابی دعوات کردم. عروسکی رو که توی دوران مجردی موقع سفر به سوریه با مامان و باباجونم از اونجا خریده بودم  و خیلی خیلی دوستش داشتم، توسط شما تکه تکه شده بود و به یقین میتونم بگم تا بحال، تو به این حد عصبانیت مامانی رو ندیده بودی. حدود یکساعت باهات قهر بودم . در نهایت ،مثل همیشه ، این "دوستت دام،دوستت دالم " تو باعث آشتیمون شد. 

این عروسک رو قبل از بدنیا اومدنت همیشه تو اتاق خواب خودمون نگهش میداشتم ولی بعد از اون کنار عروسکهای خودت گذاشته بودمش که کاملاً پشیمون شدم. وای که چقدر حرص خوردم از کارت. ولی بعد از اینکه حالم سرجاش اومد یه عکس ازش گرفتم که بعدها ببینی.

وای چه بلایی دختر ، وای چه بلایی دختر えんぴつ のデコメ絵文字 

 

پسندها (1)

نظرات (0)