نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

تولد دوباره ام

النا در مدرسه موشها 🐭

️ ️ ️ ️ خودت رو دوست بـدار تصمیم بگیر با دل خوشی‌های سـاده معادله پیچیده‌ٔ زندگی را دور بـزنی. در خنده اسـراف کن و به غم پشت پا بـزن. با بــاران هم‌آواز شو و بگذار خورشید تنت را لمس کند. به دورهمی دوستانت نه نگو و بــرای بودن در شادی‌ها بهانه نیاور. گذشته را به دفتر خــاطراتت بچسبان و از دلخوشی‌های بندانگشتی ساده نگذر. خـودت را دوست بدار و مثل صبح بعد از باران خنک باش و دلپذیر... ...
4 خرداد 1399

خواهری مهربون 😘

عزیزکم من واژه ها را خوب میشناسم میدانم بعضی هایشان به سختی به زبان می آیند میفهمم که بعضی جمله ها به قلب هایمان گره خورده طول میکشد باز کردن این گره ها اما تو بیا اراده کن فقط چشمانت را ببند من آنگونه در آغوش بگیرمت تا گره از تمام دوستت دارم های قلبت باز شود این روزها خورشید از پشت ابرهای شب زدهِ تاریک طلوع نمیکند... صبح های من، با گشودن چشمان پر فروغ تو آغاز میشود و تمام خانه ام میشود، خورشید!!! ...
2 خرداد 1399

آزمون پایانی کلاس اول

کلاس اول دبستان شهید کامران کمالی، روز امتحان حضوری پایان سال، خردادماه نود و نه. باسواد شدنت مبارک عزیز دلم دختر خوشگلم هرچند کلاس اول اونطور که دوست داشتیم به پایان نرسید و این بیماری جهانگیر لعنتی، شیرینی عید نوروز و پایان سال تحصیلی و جشن الفبا رو به کاممون تلخ کرد اما خداروشکر که سالم هستی و سلامت. به امید خدا سالهای پیش رو این تلخیها رو با خاطرات شیرین جبران خواهیم کرد. به هرحال باسواد شدنت را تبریک میگویم دخترکم، هرگز در این نقطه متوقف نشو . تو راه طولانی در مسیر موفقیت درپیش داری و قرار است ناممکنها را ممکن کنی. به تو افتخار میکنم و لحظه هایی پر از آرامش برایت آرزو دارم عزیز مادر... ️ ...
28 ارديبهشت 1399

کوچه اردیبهشت

کوچه اردیبشهت را بگذری شکوفه ها را دانه به دانه به پایت می ریزم من بادم در موهایت می پیچم بارانِ بهار نارنجم بسویت می تازم دفتر خیال را می بندم و با مُشتی واژه ی عاشقانه میبوسمت♡ از بس که دوستت_دارم فکر می کنم دیگر هیچ دوست داشتنی همرنگ دوست داشتن های من نیست! تو معنی تمام رنگ های دنیایی... و تو بلندتر از تمام درختان جنگل در من روییدی. و اکنون من توأم من یک درختم بلندتر از تمام درختان دنیا. با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت... خوشحال باش! برو، بدو، پرواز کن، آرزو کن، بزرگ شو، درد بکش یا خوشگذرانی کن... ولی زندگی کن! صدا کن مرا صدای تو خوب است صد...
23 ارديبهشت 1399

روزی به دخترم خواهم گفت ...

♡ روزی به دخترم خواهم گفت : اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدواج کن که آنقدر به باتو بودن "ایمان" داشته باشد؛ که به تو احساس "رفیق" بودن بدهد... و نه تنها احساس "زن" بودن! طوری که تمام دنیا به رفاقت و رابطه تان حسودی شان شود! آنوقت شاید زمان مناسبی رسیده که تن به ازدواج بدهی... وگرنه هیچگاه به ذهن زیبایت خطور نکند که آرامش را در میان دست هایی خواهی یافت که تو را فقط زن می داند... و زن! #حسین_پناهی ️...
23 ارديبهشت 1399

...

️ ️ ️ ️ یه روز اردیبهشتی که اصرار کردین من پیاده برم خونه بابابزرگ که شما با دوچرخه بیاین اما وسط راه با دیدن و تماشا کردن یه اسب راه ده دقیقه ای بیشتر از یکساعت طول کشید ️ ...
16 ارديبهشت 1399