نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

تولد دوباره ام

یاد من باشد...

  یاد من باشد فردا دم صبح   جور دیگر باشم   بد نگویم به هوا ،آب ،زمین   مهربان باشم با مردم شهر   و فراموش کنم هرچه گذشت...   خانه دل بتکانم از غم   و به دستمالی از جنس گذشت،   بزدایم دیگر تار کدورت، از دل   مشت را باز کنم تا که دستی گردد   و به لبخندی خوش   دست در دست زمان بگذارم...   زندگی شیرین است   زندگی باید کرد......
25 ارديبهشت 1391

عسل بابا

سلام عسلم. گفتم عسل، پس بذار یه چیزی واست تعریف کنم. حالا که سر اسمت به توافق رسیدیم، بابایی از یه اسم دیگه هم خوشش اومده؛ عسل. دیروز درمورد تغییر اسمت از من نظرخواهی میکرد. منم یه طوری که بهش برنخوره متقاعدش کردم. گفتم به هرحال النامون شیرین میشه مثل عسل برات. اونوقت از صبح تا شب بهش بگو:عسل بابا. نظر بابایی شما محترم و این هم اسم خیلی قشنگیه، ولی تو دیگه النای من شدی و نمیدونم چرا فکر میکنم هیچ اسم دیگه ای بهت نمیاد. البته اگه وقتی بزرگ شدی بابتش به مامانی اعتراض نکنی. امیدوارم که اسمت رو دوست داشته باشی. من که عاشقشم و عاشقتم ...    ...
24 ارديبهشت 1391

Thanks God

خدا را شكر Thanks God     خدا را شكر كه تمام شب صداي خرخر شوهرم را مي شنوم . اين يعني او زنده و سالم در كنار من خوابيده است.   I am thankful for the husband who snores all night, because that means he is healthy and alive at home asleep with me.       خدا را شكر كه لباسهايم كمي برايم تنگ شده اند. اين يعني غذاي كافي براي خوردن دارم.   I am thankful for the clothes that a fit a little too snag, because it means I have enough to eat.     خدا را شكر كه در پايان روز از خستگي از پا مي افتم.اين يعني توان سخت كار...
22 ارديبهشت 1391

خدایا!

خدایا!     تو تکراری ترین حضور روزگار منی   و من عجیب به تو، از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام...     دلم بسان قبله نماست   وقتی عقربه اش به سمت "تو" می ایستد ...   آرام می شود.       ...
15 ارديبهشت 1391

اولین سفر سه نفره

سلام سلام گل گلکم خوشگلکم. صبح خیلی زوده و ما داریم میریم سفر. البته یه سفر کوتاه و یه روزه که قبلاً دو سه بار با بابایی رفتیم. اما خب یه کم مسافتش طولانیه و ایندفعه اولین باره که تو جیگیلی مامان هم همراهمونی. الآن میگی مامانی کشتی منو بگو کجا میریم آخه؟ باشه میگم؛ بندر گناوه عزیزم. الهی به امید تو...
8 ارديبهشت 1391