نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

تولد دوباره ام

نیمه اردیبهشت

نفس میکشم با تمام وجود هوا پر شده از بهار و بهشت دوتا سیب بردار و همراه من بیا تا خیابان اردیبهشت!   جان من زنده به تأثیر هوای "لب" توست... سازگاری نكند آب و هوای دگرم...     از بس که دوستت دارم فکر می‏ کنم دیگر هیچ دوست داشتنی همرنگ دوست داشتن‏ های من نیست! تو معنی تمام رنگ ‏های دنیایی ️ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ 🦋 جمعه بهانه است... دلم تمام روزها... برای تو شعر می شود... جمعه بهانه است... تو اگر نباشی... خیالت ...
14 ارديبهشت 1398

بهار زیبای من

هوا هوای بهار است و باده باده‌ی ناب  به خنده خنده بنوشیم، جرعه جرعه شراب... اینهمه بهار را چگونه در چشمهایت جای داده ای ؟ پلک که میزنی رقص قاصدکها ، مزه ی ملسِ دوستت دارم و عطر بهار نارنج ، بیداد میکنند ... هفت سین گوشه ای از دل من است که مثل سیر و سرکه برایت میجوشد ......
6 فروردين 1398

آمد از راه بهار ...

تــــو دوســــت داشــــتــــنــــے تــــریــــن نــــســــخــــه اے هســــتــــے ڪــه مــــے شــــود پــــیــــچــــیــــد! به دســــت و پــــاے زنــــدگــــے مــــن.. تــاهےقــــد بــــڪــشــــے تــــوے لــــحــــظــــه هایــــم و حــــالــــم را خــــوب تــــر ڪــنــــی. بــودنــت عــطــر بــهار نــارنــج مــے دهد و بــهار نــارنــج ، بــهتــرین دیــازپــامــِ دنــیــاســت... بــودنت دیــازپــام اســت آرامــش مــے دهد...   تو بهاری ؟ نه بهاران از توست ... از تو میگیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را ...     خــوشــبــخــتــے نــگــاه خــداونــد اســت ؛ دعــا مــیــڪــنــم خـ...
29 اسفند 1397

خـدایـــا ...

سال ، دارد تمام می شود ، دارم فکر می کنم ؛ به روزهایی که رفت ، به لحظاتی که خندیدم ، لحظاتی که اشک ریختم ، و تمامِ ثانیه هایی که کنارِ عزیزانم گذشت ... با سرعت ، مرور می کنم ؛ اتفاقاتِ خوب و بدی که برایم افتادند ، آدم هایِ جدیدی که وارد زندگی ام شدند ، و آدم هایی که از زندگی ام رفتند ... دیگر قرار است یک جمله ی "یادش بخیر" قبل از خاطراتِ خوبِ امسالم بیاید ، قرار است امسالم بشود "پارسال" ... و من مبهوتِ روزگار و با چشمانی امیدوار ، در قطارِ بی توقفِ زمان ،ایستاده ام ، منی که تمام این روزها را زندگی کردم ، خوب هایشان برایم امید بود و بدهایشان برایم درس ! میانِ همین روزها بود که یاد گرفتم عاشق تر و مهربان تر و جسور تر باشم ، یا...
21 اسفند 1397

آخرین جلسه ترم دوم پک سبز

دختر گلم امروز آخرین جلسه ترم دوم پک سبز بود . دقیقا دوسال و نیم هستش که کلاس آیمت میری و از همون اول، تمام ترمها رو با یک خانم مربی گذروندید و حسابی با دوستات بهش عادت کرده بودید، اما متاسفانه این آخرین ترمی بود که ایشون مربی موسسه بودن و دوتا ترم باقیمونده آیمت رو باید با یه مربی دیگه بگذرونید . خلاصه امروز در آستانه سال جدید علیرغم میلت با خانم معلم برای همیشه خداحافظی کردی و عکس انداختی . با اینکه اصلا دوست نداری و برات سخته که مربی دیگه ای رو بجای ایشون بپذیری چاره ای نیست. شاید اگه به خاطر دوستهات نبود دیگه از ادامه کلاس آیمت هم منصرف میشدی ... بهرحال امیدواریم ایشون موفق باشن چون واقعا الناگلی رو با این شیوه تدریس به ریاضی علاقمن...
19 اسفند 1397

گـردش روز جـمــعــه

گردش امروز ما در کنار دریاچه نمک و کوه و در و دشت ... ♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ کشف درخت بادکنک و یک عالمه بادکنک چیدن (اسمی که خودت روش گذاشتی ) اینم گربه نوروزی که دم برگشتنمون تو کوه پیداش کردی و تا خونه کلی مراقبت و ناز و نوازشش کردی و به محض رسیدن به خونه با همون بادکنکهای جمع آوری شده خودت براش لونه و تختخواب و صندلی درست کردی عزیز دلم ♡ ...
12 بهمن 1397

قشم

این پست مختص چندتا عکس از مسافرت اول دی ماهمون با عمواحمد و زنعمو به قشم هستش که حتی یه دونه عکس از کنار دریا از خودت ندارم. جونم بگه برات دخملی جون که هنوز گاهی اوقات دقیقا  مثل دوسه سالگیت واقعا بدلباسی و موقع بیرون رفتن دوست داری با همون لباس خونه بزنی بیرون . بخاطر همین ترجیح میدم اصلا ازت عکس نگیرم . 😄😄😄 نه اینکه فقط بدلباس باشی؛ عرض کنم که گاهی وقتا یه عالمه هم باید التماست کنم تا اجازه بدی ازت عکس بندازم یعنی فقط یه بار تونستم راضیت کنم که کنار عمو احمد بایستی تا ازتون عکس بندازم که اونم از بدشانسی یهو پاهات خورد به سنگهای تیز کنار ساحل و زانوت پر از خون شد و حسابی اشکات سرازیر شد ... تازه دقیقا روز قبلش که قرار بود از طرف پیش دبستانی ...
19 دی 1397