مامان و دخمل 20مردادی
دخملی جوووونم.... یه خبر دارم واست کمی تا قسمتی داغ....
جونم واست بگه در آستانه ماه تولدمون یه سفر تقریباً ناگهانی توی برنامه تابستونی مون قرار گرفت ؛سفر به مشهد و شمال که تصمیم من و بابایی واسه آخر فصل بود اما چون عمه الهه اینا با مامان جون حالا-هشتم مرداد- قصد رفتن کردن ما هم با عمواحمد و زنعمو همسفرشون میشیم.
گفتم ناگهانی؛ آخه یه سری کارهای تزیینات مربوط به تولدت که بیصبرانه منتظرشی داشتم که با خیال راحت و کم کمک انجامشون میدادم ولی حالا باید سریعتر دست بجنبونم تا بتونم تا چند روز آینده یعنی قبل از مسافرتمون تمومش کنم. البته امیدوارم ... آخه مشخص نیست روز تولدمون هنوز مسافرت باشیم یا نه ولی قطعاً تا برگردیم چیزی به روز عشقولانه من و تو نمونده و میدونم خستگی سفر وقتی واسه این کارا باقی نمیذاره...
راستی از اشتیاق وافرت واسه روز تولدت بگم که امسال مامانی رو بیچاره کردی .
آخه از وقتی بهت گفتم مرداد ماه تولدمونه و داریم بهش نزدیک میشیم هر روز و روزی هزار مرتبه بیست سوالی داریم با هم: " مامان تولدم شده؟ " ، "مامان میخوای واسم کادو بخلی؟ " ، " مامان کیک هم میخلی؟ " ، مامان ، مامان ، مامان.... و در جواب تأییدمن کلی میدوی و بالا پایین میپری و "تولدت مبالک " میخونی . فدای شادی کردنات شم عزیز من که باورم نمیشه داری سه ساله میشی....
از دیروز برات بگم که بدجوری گیر داده بودی به مامانی که " تولدم شده؟ آره؟ " و باز هم بیست سوالی" .... منم چون میدونستم اگه نه بشنوی باز اخمات تو هم میره و با هیچ توضیح و منطقی مجاب نمیشی، گفتم " آره عزیزم شده تولدت مبارک" خلاصه دست و جیغ و هورررررا که باهام همراهی کنی و بهونه گیری تکراریت از یادت بره.
یهو دیدم خیلی حق به جانب، با اخم و یه حالت خوشمزه و صدای بلند گفتی: " کیک که نداااااااااالم" ...
حالا بیا و درستش کن.
ولی منو میگی دلم میخواست بخورمت با اینطور حرف زدنت، انقدر توی اون حالت با اینکه از دستم عصبانی بودی بوسیدمت که دلم خنک شد...
عزیز دلم دوست دارم امسال که اولین ساله میدونی تولدته و انتظارش رو میکشی خیییییییلی بهت خوش بگذره. پس مادری اینو بهت قول میده.
به هر حال همون فرشته کوچکی که بیستم مردادماه سه سال پیش از دستهای خدای مهربون در روز تولدم به من هدیه شد،داره قدم به دنیای چهار سالگیش میگذاره و من تنها می تونم خدا رو شاکر باشم بابت لطف و عنایت بیکرانش. خداجونم ممنونم بخاطر داشتنش ،بودنش، بخاطر همه چیز.
النای من
تولد تو بهانه ایست برای تپش قلب دیوانه ام...
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو
که تنها برای “ما” آبیست . . .