نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

تولد دوباره ام

النا و محرم 94

1394/8/2 21:34
نویسنده : فاطمه مامان
392 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به دخملی مامان که بالاخره روزشماریهاش واسه ماه محرم بالاخص روز عاشورا واسه دیدن اسبها و کاروان شترها تموم شد. نمی دونم جاهای دیگه هم از این رسومات باشه یا نه اما توی شهرستان ما هر سال روز عاشورا کاروان شتر رو بصورت یه کار نمادینه از واقعه کربلا همراه هیئت تو خیابون میارن. شما جیگر مامان هم از یه ماه قبلش روزشماری میکردی و با شوق زیاد ازش حرف میزدی تا اینکه بالاخره امروز شترها رو دیدی و کلی داد زدی:" مامان شترها رو ببین چقدر بزرگن".

اما در کل شاید فقط یک ساعت امروزت با من گذشت، مابقیش محکم  بابایی رو چسبیده بودی که مبادا بدون تو جایی بره. تازه دیشب هم با بابای امیرعلی رفته بودی سوار اسب شده بودی و حسابی ذوق زده بابت این اتفاق. بعدش که برگشتی پیشم همینطور در حال تعریف کردن از اسب سواریت واسه مامان بودی که یهو دیدم تو بغلم خوابت برد عزیز دلم.

از سفره نذری باباجون- هفتم محرم- برات بگم که اوضاعی بود که بیا و ببین. آخه باباجون شما دقیقاً یک شب قبل از نذری، بدون هیچ اطلاع قبلی تصمیم گرفته بودن کلم پلو رو هم به غذای هرساله اضافه کنن اونم با این تعداد زیاد مهمون. ما هم از همون شب یعنی شب چهارشنبه رفتیم شهرستان. خلاصه که همه اهل خونه و همسایه ها واسه کار کردن بسیج بودن و تا ظهر همون روز نذری مشغول درست کردن کوفته قلقلی. برات گفته بودم هر سال همچین روزی چه بلبشویی درست میشه. ایشالا بزرگ میشی و خودت میبینی عروسکم.

عزیز مادر اگرچه هنوز با عظمت این روز و این امام بزرگوار آشنا نشدی اما جسم و روحت این فضا رو لمس میکنه. تا صدای طبل و زنجیرزنی رو از خیابون میشنیدی، میگفتی " زود باشین میخوایم بلیم عزادالی" و مرتب با خودت "حسین حسین " رو زمزمه میکردی و سینه میزدی. به اون آقایی هم که لباس تعزیه پوشیده بود اشاره کردی و گفتی:" اون حضلت امام حسینه" .

فقط شب اول که رفتیم خیابون چون تازه وارد اون فضا شده بودی وقتی مداح داشت نوحه میخوند گفتی:" مامان این آقاهه شعرهای عموپورنگ هم میخونه؟" تعجبراضیتعجب

قربونت برم الهی.

آخه تو خونه اگه یه روز عموپورنگ رو تماشا نکنی روزت شب نمیشه فدات شم.

و چند تا عکس؛

این دیشبه که از غروب که ازم جدا شدی فقط موقع خواب دیدمت؛

 

این طبل امیرعباسه که کلللی سفارش کردی چون دوستش داری واست بخرمش؛

 

اینم دخملی خسته و کوفته من همین الآن-ساعت9وسی دقیقه شب ،دوم آبان ماه- خوب بخوابی عشششق مامان:

 

 

پسندها (10)

نظرات (3)

مامان هانیه
7 آبان 94 11:14
عزاداریت قبول باشه عزیزدلم ان شااله حضرت علی اصغر پشت و پناه شما کوچولوهای ناز باشه
فاطمه مامان
پاسخ
ممنون خاله جونم و همچنین کوچولوی شما
ترنم
11 آبان 94 10:17
عزاداریت قبول باشه خانم کوچولو
مامانه شایلین
26 آبان 94 18:41
چه دخترررررررررررری