یاد من باشد...
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا ،آب ،زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت...
خانه دل بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت،
بزدایم دیگر تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم...
زندگی شیرین است
زندگی باید کرد...
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم، شاید
بذر امید بکارم در دل
لحظه را دریابم...
من به بازار محبت بروم فردا صبح
یک بغل عشق از آنجا بخرم...
یاد من باشد فردا حتماً
به سلامی دل همسایه خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق،
و بدانم دیگر، قهر هم چیز بدیست...
یاد من باشد فردا حتماً
باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی هست که نیست،
پس از آن فردایی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی