نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

تولد دوباره ام

سکانس هایی از النا در خانه

1394/7/26 11:8
نویسنده : فاطمه مامان
370 بازدید
اشتراک گذاری

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول عزیز دلم، دختر خوشگلم، امروز میخوام از دغدغه ها و کارهای روزمره ات بگم که بدونی در آستانه چهارسالگی _سه سال و دوماهگی- روزگارت چطور گذشته.

جونم بگه واست مامانی ؛ بیشتر وقتت تقریباً به صحبت کردن با تلفن و گوشی میگذره، البته با گوشی غیرواقعی اما با شخصیتهای مورد علاقه خودت؛

مرتب با فرنوش،امیرعلی، آرمیتا، طاها، بابابزرگ، خاله ها و... در تماسی اما اغلب عموپورنگ پشت خطه و شما دختر گلم مشغول دعوت کردنش به خونه خودمون هستی. فدات شم که همچین زبون می ریزی که کسی ندونه فکر میکنه یه آدم واقعی اونور خط باهات مشغول صحبت کردنه.

از روزمرگیهای دیگه کاسبی و خرید و فروش کردن شماست. یا عروسکها و اسباب بازیهات رو حراج میکنی یا وسایل خونه رو. هر کدوم رو با یه قیمت داد میزنی:

" بدو بیا پنکه دو هزار تومنه" title=  شکلک های شباهنگShabahang

 

 از منم میخوای که مشتری باشم و بیام ازت خرید کنم.

من میگم:" آقا قیمت این عروسک چقدره؟"

میگی:"سه هزار تومن خانوم".

میگم:" گرونه آقا تخفیف بده"

میگی :" باشه خانوم شیش هزار تومن".

حالا من:تعجبتعجبتعجب

النا: " خانوم تفخیخ دادم چلا نمیخلی دیگه؟..."

همینطور دکتربازی

من مریض میشم و شما دکتر یا برعکس که انصافاً در هر دوحالت طوری نقش بازی میکنی که تعجب میکنم ازت.تعجب

میگی: " مامان میخوام دانشجو بشم بعد دکتر شم. اگه دکتر شم بگو که تو بیمارستان چی میگن.

من:" خانم دکتر الماسی، اتاق عمل".

ذوق میکنی و میگی: " تو هم بیا مطبم، بابابزرگم بیاد، همه بیان مطبم" . 

روسری و کفش منو میپوشی و مثلاً میری واسه بچه هات خرید کنی یا ببریشون پارک و گردش.18300000

خودت میگی سه تا بچه داری .

قربونت برم من.

به روسری هم میگی :"سوسلی".

من میشم دخترت و تو هم مامانم.

سرم رو میذاری رو پات که خوابم کنی، ناخنهام رو لاک میزنی

دستمو میگیری میبری پارک، برام غذا درست میکنی connie_feedbaby.gif

دوست داری همش بهت بگم مامان جون تا حس مامان شدن بهت دست بده.

چندوقت پیش خاله رو درحال رژلب زدن دیدی و بهش گفتی:" کجا میخوای بری که لژلب میزنی؟" اونم خندید و جواب داد جایی نمیخواد بره و واسه شوهرش اینکار رو کرده. خلاصه یکی دو روز پیش نشسته بودیم که یهو بیهوا ازم پرسیدی: "مامان ساعت چنده؟ بابا کی میاد؟"

وقتی فهمیدی اومدن بابا به خونه نزدیکه بدو بدو رفتی سمت اتاق خواب ؛

-زود باشم بلم لژلب بزنم که الآن شوهلم میاد.

-شوهرت کیه؟

-"محمد"

- محمد که شوهر منه.

- همچین حق به جانب و با اخم داد زدی :" شوهل خودمه . میخوام شوهل خودم باشه."

وای وای نگو یه چیزی هست که همیشه میگن: دختر هووی مادره.

و اما قصه داداش نامرئی؛ هرلحظه به فکر نی نی مون هستی و تفنگی که از مسافرت خریدی براش نگهداشتی که بیاد و بهش بدی. توی همه بازیهات اونم حضور داره البته فعلاً بصورت نامرئی. Smiley

اسباب بازیهات رو بهش میدی، بغلش میکنی و میبوسیش، کنار خودت مینشونی و به من و بابا میگی: " اینجا نشینید داداشی له میشه". زیر پتو قایم میشی و از ما میخوای که بپرسیم :" النا و داداشش کجان؟" تا بخندی و خودت رو نشون بدی بگی :" ما اینجاییم مامان و بابا" زبانکده محصل

قربون اون مهربونیات برم دختر یکی یه دونه من.

همش یا دوست داری عکسهای نی نی بودنت رو نگاه کنی یا میگی:" مامان من که نی نی بودم بلام تعلیف کن".

گفتم مسافرت یه چیزی یادم اومد که یه روز حسابی باعث خنده من و بابایی شد. عزیز دلم، قبل از مسافرت بهت قول داده بودم که حتماً بریم غار علیصدر همدان. چون خودم هم تا حالا نرفتم و دوست داشتم امسال این اتفاق بیفته. اما به دلایلی از جمله خستگی بخاطر طولانی شدن سفر به همدان که توی مسیر برگشتمون بود نرفتیم. با اینکه قبلش کلی ذوق کرده بودی که" آخ جونم میخوایم بلیم غال علیصدل قایق سوالی کنیم" متأسفانه نشد دیگه.

خلاصه حدود یک ماه از مسافرتمون گذشته بود که یه روز که پیش هم نشسته بودیم بابایی علت ساکت بودنت رو پرسید. بی معطلی گفتی:

" میگما تو غال علیصدل قولباوه(قورباغه) هم هست؟"

ما دوتا رو میگی غش کردیم از خنده شکلک های شباهنگShabahangشکلک های شباهنگShabahang

حالا تو تعجبسوالتعجب

یه روزم من و بابا تو آشپزخونه داشتیم با هم حرف میزدیم. یهو اومدی با دیدنمون گفتی:" خداولکی شما دوتا چی میگین؟" منظورت خداوکیلی بود فدات شم. 18200000

هر روز خدا باید واست ماکارونی فرمی درست کنم اگه یه روز تو خونه نداشته باشیم باید با هزار تا کلک با یه چیز دیگه راضیت کنم.

وقتی باهات قهر میکنم کلللی چاخان میکنی و با ناز و ادا میگی:" مامان جون، بوس بده"، منکه دوستت دالم بوس بده"

آخه مگه آدم میتونه باهات آشتی نکنه عشق من. زبانکده محصل 02400000

یه وقتایی هم بیهوا میای دستم رو میگیری و بوس میکنی. بغلم میکنی و میگی:" دوستت دالم مامان". با این کارات یه عالمه میبوسمت و هزار مرتبه خداروشکر میکنم بخاطر داشتنت عزیز دل مامان. و از صمیم قلب آرزو میکنم که خداوند به همه اونهایی که بچه دار نمیشن یه کوچولو بده تا حس خوب مادر بودن رو تجربه کنن. Smiley

و در آخر:

 حس بودنت قشنگترین حس دنیاست...

تو که باشی... هر روز را...

نه!

هر ثانیه را عشق است!

اینجا مامان منی که ناهار درست کردی و منو بردی پارک

عاششششقتم مامان جونم

 

 

 

رزاز

 

 

user posted image

طراحی ناخنهای مامانی توسط جوجه

 

اینم میان وعده هر روز دخملی

پسندها (9)

نظرات (0)