همبازی جـدیـــد

سلام دخملی جون اینم از لاکی کوچولویی که مدتهاست دوست داری داشته باشیش . وقتی چهارساله بودی بابایی برات یه لاکپشت کوچولو آورد خونه که حدود دوسالی مهمون خونه مون بود و بعدش خیلی بزرگ و مردم آزار شد. یعنی هم حیاط خونه رو خیلی کثیف میکرد هم گلدونای کوچیک رو با دستاش مینداخت رو زمین که گلاش رو بخوره خلاصه با خرابکاریاش حسابی اذیتم میکرد. مامانی رو هم که میشناسی چقد رو گل و گلدوناش حساسه .
چند دفعه اول که بهت گفتم کم کم باید با لاکی خداحافظی کنی حسابی مخالفت کردی و حتی به گریه افتادی. حق داشتی عزیز دلم چون از وقتی خیلی کوچولو بود هر روز حواست بهش بود که یه وقت گرسنه و تشنه نمونه_ البته به استثنای زمستون که توی خونه زیرخاکیش استراحت میکرد و خودش نمیدونست دخترکوچولوی من چقدر انتظار دوباره دیدنش رو میکشه_
تا اینکه مامانی دیگه از خراب کردن گلهاش توسط لاکی صبرش سر اومد و با کلی چاخان و قول اینکه حتما یه لاکی کوچولوی دیگه گیر میاریم تا جایگزین اون بشه راضیت کرد که لاکی بزرگه رو ببریم و تو طبیعت رهاش کنیم.
از همون روز مرتب یادآوری میکردی که قولی که دادم فراموش نشه. تا اینکه امروز این کوچولوی بامزه رو بابایی آوردش خونه تا با داداشی حسابی ذوق کنید.
خوش باشید با هم