نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

تولد دوباره ام

سرنوشت ماهی گلیها

1394/1/18 12:42
نویسنده : فاطمه مامان
164 بازدید
اشتراک گذاری

عشق من از ماهی گلیهات نگفتم که از دست جنابعالی امنیت جانی نداشتن انقدر دست تو تنگشون کردی و بقول خودت باهاشون بازی کردی که یکی دو روز بیشتر عمر نکردن زبون بسته ها. حالا کاش فقط ماهیهای خودت بود. خونه مامان بزرگ هم به همین روش باعث مردن ماهیشون شدی. الآن برات تعریف میکنم چطوری؟ ماهیهای خودت رو که تو دستات میگرفتی و از تنگ بیرون میآوردی و تند تند مشغول بوسیدنشون میشدی. هرچی هم بهت تذکر میدادم که اینکار رو نکنی می گفتی: " دوسش دالم خب ، میخوام باهاش بازی کنم" . امسال سه بار واست ماهی خریدم. آخرین بار ، شب عید بود که باز همون بلا رو سرشون آوردی و حتی یک شبانه روز دوام نیاوردن.

خونه بابابزرگ هم که بودیم تو پذیرایی مشغول بازی بودی و بهم گفتی:" مامان یکی از ماهیا مرده شده" . منم ماهی مرده رو برداشتم و بردمش تو آشپزخونه. وقتی برگشتم قبل از دیدنت صدای ماچ و پلوچت رو شنیدم و زود شصتم خبردار شد که داری چه بلایی سر اون زبون بسته میاری. دویدم و فقط دیدم اونو تو دستت گرفتی و حالا ماچ کن و کی نکن. دیگه گفتن نداره، اون ماهی هم مثل ماهیهای خودت سرنوشت شومی در انتظارش بود و چند دقیقه بدش بقول خودت مرده شد.

قصه ما به سررسید و الناگلی من هنوز و هرروز به جون مامانی غر میزنه که: " چلا من ماهی ندالم، میخوام میخوام" تعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)