نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

تولد دوباره ام

یه روز خوب

چند تا عکس الناگلی از گردش سه نفره امروزمون در طبیعت بهاری یک روستا؛ روز و روزگارت همیشه بهاری باشه گلم، مامان فدای خنده هات...     و این هم شکار لحظه ها توسط مامان وقتیکه الناجونم برای چند ثانیه بدون کمک نشست؛ ...
21 اسفند 1391

نشستن دخملی

یه سلام مادرونه گرم به عشق مامان که امروز واسه اولین بار نشستن رو واسه چند دقیقه بصورت مستقل تجربه کرد. البته بابایی که خیلی وقته اصرار به نشوندنت داره دختر گلم، اما تا چند روز پیش فقط با کمک من و بابایی میتونستی بشینی. امروز بود که بدون کمکمون چند دقیقه نشستی و بعدش از کف زدن من و بابایی مات و مبهوت مونده بودی. قربون اون چشمات برم که با اون حالت تعجب بامزه ات دوست داشتم درسته قورتت بدم. عاششششقتم مامانی... ...
19 اسفند 1391

من و ماهی کوچولو

عشقم سلام. عید نوروز نزدیکه و مثل هرسال ،حال و هوای سال نو شهر رو به جنب و جوش انداخته. ظرفهای بزرگ پر از ماهی گلی، قدم به قدم همه جا هست و با اینکه ممکنه تا شب عید دوام نیارن آدم وسوسه میشه واسه خریدنشون. انگار با آوردن ماهی گلی به خونه سال نو رو زودتر از موعد به خونه میاری. اما امروز فقط بخاطر تو یه ماهی کوچولو خریدم و میدونستم که از دیدنش حسابی ذوق زده میشی. فدات شم که با دقت و کنجکاوی تمام به حرکات ماهی چشم دوخته بودی. حتماً در کمال بهت و حیرت با خودت میگفتی:"خداجون این چیه که من تا حالا ندیدمش ،به نظلم خوشمزه میاد یعنی میشه بخولمش؟" قربون اون چشمات برم ،با هربار نگاه کردن بهش خنده روی لبات میوم...
18 اسفند 1391

دوستتون دارم

نیمه اسفندماه و طبیعت بهاری دریاچه مهارلو در اولین بهار زندگی النای عزیزمون؛ و دوتا عکس از بابامحمد و جوجه کوچولوش؛ ...
16 اسفند 1391

کارهای جدید جوجه بابا

سلام عزیز خوشگلم این روزهای خوبت بوی زندگی میده دخترکم...این روزها حس میکنم تکه ای از بهشت رو توی چهاردیواری خونمون داریم. صورت ماهت رو که میبینم انگار دارم معجزه میبینم. دخترک هفت ماهه خانه ما امروز بابایی رو به آرزوی دیرینه اش رسوند؛ "بابا گفتن جوجه نازش". آخه اینه رسمش عروسک من؟ باشه خیالی نیست... مامان هم لحظه شماری میکنه واسه صدا کردنش توسط تو.    خلاصه این روزها کارهای جدیدی انجام میدی عزیز دلم؛ جونم واست بگه بای بای میکنی و وقتی ازت میخوایم دست بزنی اون دستای تپلی و خوشگلت رو محکم به هم میکوبی . اونوقته که دلم میخواد درسته قورتت بدم و هزار مرتبه خدا رو بخاطر داشتن د...
15 اسفند 1391

پرنسس من

پرنسس زیبای من؛ فدای تو دلبرکم که انقدر شیرین و خواستنی شدی و مامان و بابا یه دنیا عاشقتن.         ...
12 اسفند 1391

مژده بهار

هنوز یک ماه به فصل بهار مونده اما شکوفه های بهاری مژده رسیدن بهار رو میدن. النای عزیز من؛ بهار امسال خیلی قشنگه چون با تو شروع میشه؛ بودنت چقدر خوبه عروسکم... چقدر دلبسته ات شدم و چقدر وابسته ام شدی. وقتی دلم میگیره تنها مخاطبم تویی ،وقتی باهات حرف میزنم حس میکنم حرفهام رو خیلی خوب میفهمی؛ خوبتر از آدم بزرگها... این روزها من به وجود تو نیازمندترم. مادر بودن رو تو به من یاد میدی و از تو می آموزم صبوری و مهربانی و عاشق بودن رو... دوستت دارم پاره تنم... تو گل سرخ منی تو گل یاس منی تو چنان شبنم پاک سحری نه از آن پاک تری تو بهاری نه ،بهاران از توست از...
29 بهمن 1391

اولین تجربه آتلیه الناجونم

سلام عزیز دلم. برنامه امروزمون این بود که به اتفاق عمه مریم دختر گلم رو واسه اولین بار ببریم آتلیه واسه گرفتن عکسهای یادگاری خوشگل. با اینکه اولین بار بود همچین جایی می رفتی انقدر خانوم و باوقار بودی که اونجا همه اعتراف کردن تا بحال بچه ای به این ماهی جلوی دوربینشون نرفته. مامانی فدات بشم که ماهی ، چشم نخوری الهی... ...
19 بهمن 1391

سومین و چهارمین مروارید

دختر خوشگلم تا چند روز پیش موقع خندیدنت دوتا دندون کوچولو خودنمایی میکرد ولی الآن دو روزه که سومین و چهارمین دندون هم همزمان زده بیرون(11/11/91) . باز هم مبارکت باشه مامان جونم... ...
13 بهمن 1391