نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

تولد دوباره ام

اولین تجربه دندونپزشکی

1396/2/8 23:34
نویسنده : فاطمه مامان
124 بازدید
اشتراک گذاری

مدتی مدید بود که خانوم گلی ما از درد دندون شکایت داشت و هر چیز شیرین یا میوه به دهنش میذاشت حسابی واسه مامانی اشک میریخت و مامانی هم خیلی غصه دار میشد. اما هرچی مامان به دخملی اصرار میکرد و براش توضیح میداد که اونو واسه بردن پیش دندونپزشک توجیه کنه فایده نداشت که نداشت. فقط وسط گریه هاش داد میزد و یک کلام بود که "دندونپزشکی نَع" 

بالاخره با مشورت عمه جون آدرس یه دندونپزشک متخصص کودکان پیدا کردیم و با وعده و وعید متروی تازه افتتاح شده،شهربازی و کادوی انتخابی خودت، عصر دومین روز اردیبهشت شما رو راهی دندونپزشکی کردیم. البته بخاطر دور بودن مطب و اذیت نشدن داداش کوچولوت ، عمه جون که همیشه لطف داره قبول زحمت کرد و این مهم رو به انجام رسوند.

من تو خونه حسابی دلشوره داشتم که مبادا بدقِلِقی کنی و شب با گریه بیای خونه . فکر میکردم باید خودم رو آماده کنم واسه بهونه گیری و گریه های شبت.

وقتی بعد از تموم شدن کارت یعنی پرکردن یکی از دندونات و کشیدن یکی دیگه تماس گرفتم عمه جون گفت هیچ مشکلی نیست و دارید میرید شهربازی.باز باورم نشد و منتظر برگشتنت شدم اما در کمال ناباوری مامان، دخملیِ خوشحال و خندون پشت در بود . انگار این خانم دکتر حسابی کارکشته بوده که حتی تو متوجه کشیدن دندونت نشده بودی و هرچی ازت میخواستم دهنت رو باز کنی که ببینم کدوما رو پر کرده یا کشیده میگفتی" نه مامانی اصلا دندونم رو نکشیده فقط آب تو دهنم ریخت که یه کوچولو بدمزه بود" . یه حباب ساز و مدادتراش هم از خانم دکتر جایزه گرفته بودی که خیلی خوشحالت کرده بود. خلاصه تا قبل از خوابت واسه مامان از شهربازی، ذرت مکزیکی خوردنت که عاشقشی، جایزه گرفتن و هرچی تو این چهار پنج ساعت که خونه نبودی گذشته بود با  ذوق تعریف کردی. آخر شب دیگه از فرط خستگیِ روز پرمشغله ای که داشتی تا سر روی بالش گذاشتی خوابت برد عروسکم... آخه بجز وقت دندونپزشکی هم صبح کلاس آی مت رفته بودی هم عصر کلاس نقاشی.

بعد از اون روز دخملی جون از درد دندون راحت شد و مامانی هم از غُرزدنهای دخملی جون... 

دوستت دارم عشق مامان...

 

پسندها (2)

نظرات (0)