نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

تولد دوباره ام

آتلیه با رشوه ماهی گلی

1393/12/3 22:10
نویسنده : فاطمه مامان
147 بازدید
اشتراک گذاری

برای بار دوم با کلی تشریفات و وعده و وعید رفتیم آتلیه؛ اینبار با مژده. چرا واسه دومین بار؟ آخه دیروز خودم بردمت گلم. اما با اینکه خودت پیشنهاد رفتن داده بودی و با شوق زیاد واسه رفتن آماده شدی ، نمی دونم چی شد که اونجا هرچی صدات کردیم اصلاً سرت رو بلند نکردی و افتخار ندادی حتی یه نگاه تحویل دوربین بدی. فقط صدات رو میشنیدم که آروم می گفتی :" مامان بلیم خونه، بلیم خونه".

برگشتیم خونه؛ تا مدتی سکوت بین دوتایی مون حاکم و مامانی از دست خانومی دلخور. مثلاً قهر بودیم با هم. نشستی لاک روی ناخنهات رو پاک کردی و موهاتم باز کردی. و طوری که من از تو آشپزخونه بشنوم چند بار گفتی:" خب من دوست ندالم خانومه ازم عکس بگیله".

یه کم گذشت...

اومدی پیشم و با تحویل اون لبخند خوشگل و دلبرونه ات گفتی: " مامان دوستت دالم، مامان میخوام با مژده بلم آتلیه بخندم". فدات شم عروسکم. بوسبوس

و به درخواست پرنسس ما مژده امروز اومد، با یه ماهی گلی تو دستش. خیلی خیلی خوشحال شدی و بالا پایین پریدی، هی به من و بابایی میگفتی:" دیدی عید شد ماهی آوولدن؟"

باز هم با ذوق و شوق زیاد لباس پوشیدی و مثل آدم بزرگا نشستی تا مژده ناخنات رو لاک بزنه. بعد با عشوه گفتی:" منم لژلب که نزدم". محبتمحبت

رفتیم... با اینکه فقط دو دست لباس با خودمون بردیم اما بعد از گرفتن چند تا عکس با یه لباست خسته شدی و باز شروع کردی:" مامان بلیم، بلیم خونه، ماهی بخلیم." باز هرچی اصرار کردیم مرغت یه پا داشت. حتی بعد از خرید یه ماهی دیگه حاضر نشدی عکس بندازی. البته حق هم داشتی عزیزم، آخه اونجا هم حسابی معطلت کردن و خسته شدی. از طرف دیگه تو راه رفتن ماهی گلیها رو دیدی و منم بهت قولش رو داده بودم و می دونستم که دلت اونجاست. اون چند تا عکس هم از ترس قهر کردن من گرفتی. دیگه گفتن نداره که عکس بعدی به فردا موکول شد. بفرمایید که حسابی سرکاریم از دست شما فسقلی پر ناز و ادا.

و این هم دخمرگلی و عشق ماهی گلی:

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)