نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

تولد دوباره ام

جوجه هام

نوروز ۹۶ و بازیهای خواهر برادری تو خونه بابابزرگ ؛   ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️                                         ...
28 فروردين 1396

عاشقتونم♡

️ ️ ️ حوالی بعضیها آنقدر هوا دلچسب است که دوست داری کنارشان یک خانه نقلی اجاره کنی و زندگی را با آرامش تنفس کنی... عاشقتونم ♡♡♡ ...
27 فروردين 1396

تعطیلات نوروز

سلااااااام... اینهمه مدت از تعطیلات گذشته و من تازه تونستم وبت رو آپ کنم. آخه تعطیلات امسال حسابی از دل مامانی دراومد. میگی چرا؟ جونم واست بگه دقیقا روز ۱۴فروردین که صبح زود از شهرستان حرکت کردیم وقتی رسیدیم خونه خیلی احساس کسالت داشتم و تا آخر هفته یه مریضی حسابی منو از پا انداخت. پونزدهم زیر سرم بودم و دکتر سه روز استراحت مطلق تجویز کرد. مراقبان خوبم خاله مهناز و عمه جون بودن که به نوبت میومدن خونه و همه کارها رو انجام میدادن که واقعا دستشون درد نکنه. ناگفته نماند‌ شما دختر گلم هم خیلی کمک‌ میگردی و دوست داشتی خودت برام آب و دارو بیاری. میگفتی: "مامان فقط استراحت کن خودم همه کاراتو انجام میدم " فدات شم..  خداکنه اگه کسی مر...
25 فروردين 1396

النای گریون من

عصر اولین روز سال جدید ما هم به رسم معمول رفتیم شهرستان تا دید و بازدیدها ی نوروزی انجام بدیم. کنار دریاچه از شلوغی مسافران نوروزی جای سوزن انداختن نبود. ما هم یه کم اونجا توقف کردیم غافل از اینکه خانومی واسه قایق سواری نقشه کشیده اونم تو اون شلوغی جمعیت‌ . همینکه از ماشین پیاده شدی گیر دادی که الان میخوای قایق سواری کنی. اما حتی اگه تا شب می ایستادیم نوبت به ما نمیرسید. هرچی بابایی برات توضیح میداد که ما هفته ای یکبار تو این مسیر رفت و آمد میکنیم و دفعه بعد که خلوت میشه حتما تو رو میبره قایق سواری اصلا گوش نمیدادی و مثل بارون بهار گریه میکردی. مامانی هم هرجوری خواست تو رو راضی کنه نشد که نشد. اینم چندتا عکس از دخملی گریون ؛ ...
1 فروردين 1396

هفت سین ۹۶

️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ دخترک مامان کنار هفت سینی که امسال بخاطر داداش کوچولوی شیطون مجبور شدیم هم خیلی کوچیک و جمع و جورشکنیم هم یه جای بالا بذاریم که دست وروجک بهش نرسه...  دوستت دارم عشقم...❤ و این هم سبزه ای که الناگلی بدون کمک مامانی سبز کرده و واقعا فکر نمیکردم انقدر قشنگ و خوشگل بشه. فقط بهت گندم خیس شده دادم و برات توضیح دادم باید چیکار کنی. خودت رفتی تو حیاط و داخل این ظرف خاک و گندم ریختی و یه سبزه خوشگل سبز کردی. بهت افتخار میکنم خوشگلم... ...
1 فروردين 1396

روز مادر

وای که چه روز مادری شد امسال واسه من. یه عالمه ذوق کردم. آخه اولین سالی بود که تو روز مادر رو بهم تبریک گفتی. از اونجا که روز مادر روز اوج خونه تکونی من بود روی چهارپایه مشغول تمیز کردن سقف و دیوارها از تار عنکبوت بودم که بعد از کلی وقت که تو اتاقت بودی یهویی اومدی گفتی:" مامان روزت مبارک برات یه نقاشی کشیدم که خوشحالت کنم"  منو میگی اونقدددددد ذوق کردم که نگو. در واقع خودم رو از چهارپایه انداختم پایین که نقاشی خوشگلت رو ببینم و یه عالمه ببوسمت. تو هم که از ذوق زدگی من شاد شدی گفتی:"خوشحال شدی مامان؟" گفتم:"آره خییییییییلی" گفتی :"حالا که خوشحال شدی واسم یه کادو میخری؟"  حالا من ...
29 اسفند 1395