نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

تولد دوباره ام

سرنوشت ماهی گلیها

عشق من از ماهی گلیهات نگفتم که از دست جنابعالی امنیت جانی نداشتن انقدر دست تو تنگشون کردی و بقول خودت باهاشون بازی کردی که یکی دو روز بیشتر عمر نکردن زبون بسته ها. حالا کاش فقط ماهیهای خودت بود. خونه مامان بزرگ هم به همین روش باعث مردن ماهیشون شدی. الآن برات تعریف میکنم چطوری؟ ماهیهای خودت رو که تو دستات میگرفتی و از تنگ بیرون میآوردی و تند تند مشغول بوسیدنشون میشدی. هرچی هم بهت تذکر میدادم که اینکار رو نکنی می گفتی: " دوسش دالم خب ، میخوام باهاش بازی کنم" . امسال سه بار واست ماهی خریدم. آخرین بار ، شب عید بود که باز همون بلا رو سرشون آوردی و حتی یک شبانه روز دوام نیاوردن. خونه بابابزرگ هم که بودیم تو پذیرایی مشغول بازی ب...
18 فروردين 1394

نوروز 94

سلام و صد سلام به جیگر مامان پس از یک وقفه نسبتاً طولانی... خبر خاصی از عید نوروز ندارم جز تفریحات و دید و بازدیدهای معمول. هفته اول کلاً شهرستان بودیم ،بعلاوه سه روز آخر عید که هر سال همراه با سیزده بدر اختصاص داره به روز طبیعت. و اما تعدادی عکس از نوروز نود و چهارمون که روزها گرم و تابستونی میشد و شبها سرما بیداد میکرد.   ...
16 فروردين 1394

سالی که نکوست از روز اولش پیداست

وروجک من این اولین روز سال میخواستم دونه دونه موهام رو از دست تو بکنم. میگی چرا؟ جونم واست بگه توی این سه سالی که شیراز بودیم ، این اولین سالی بود که اولین روزش- برخلاف هرسال که شهرستان بودیم- خونه خودمون بودیم و من از این بابت یه جورایی خوشحال بودم. اما دسته گل به آب دادن شما نظرم رو کاملاً عوض کرد و از صبح تا حالا بقول بابایی مثل بچه ها بهونه خونه بابام رو میگیرم و ازش میخوام ما رو ببره شهرستان. و حالا داستان خرابکاری شیطون بلای مامان؛ مامانی مشغول آماده کردن ناهار روز عید بود که خانومی تو اتاقش رفت و در رو روی خودش بست. هرچی مامان پرسید که داره چیکار میکنه جوابش این بود:"دالم بازی میکنم نیا اتاقم" . مامانی هم...
1 فروردين 1394

لحظه تحویل سال

لحظه تحویل سال ۱۳۹۴ هجری شمسی به ساعت رسمی ایران ساعت ۲ و ۱۵ دقیقه و ۱۰ ثانیه روز شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۴ هجری شمسی  2:15 am مطابق ۳۰ جمادی‌الاولی ۱۴۳۶ هجری قمری و ۲۱ مارس ۲۰۱۵ میلادی خواهد بود  سال بز     سلام به عسلی مامان که دقیقاً تا یک ساعت قبل از تحویل سال بیدار مونده و این ساعات آخر سال بیخوابی به سرش زده بود. بابایی قبل از تو خوابش برد ، منم خاموشی زدم که شما پا به پای مامان بیدار نمونی. عزیز دلم امسال اولین ساله که به مامانی کمک کردی توی چیدن سفره هفت سینمون و حسابی ذوق کردی از اینکار. وجودت همیشه سبز، عمرت پربرکت و خدا پشت و پناهت باشه. امیدوارم سال خوبی ...
1 فروردين 1394

چیزی نمانده

چیزی نمانده تا تمام شدنت تاکهنه شدنت تارفتنت تاخاطره شدنت چیزی نمانده تا اسمت رابگذاریم پارسال.. انگار نه انگار تو هم یکروز آمدی حالا رفتنت را شماره میکنیم... آخرین روز هزار و سیصد و نود و سه.       ...
29 اسفند 1393

پایان خونه تکونی

    خانه تکانی ما هم به اتمام رسید و یک روز و اندی مانده تا پایان سال. و حالا شیطنتهای خانومی در طول خونه تکونی مامان:         مامانی فدات شه وقتی خانوم خونه میشی و میخوای خستگی رو ازم بگیری . میگی: "خسته شدی؟ بشین لو صندلی تا من بشولم"     وای بمیرم که کار خونه خسته کرده دخترکم رو؛ " خیلی خسته شدم مامان" عاشقتم وقتی اینطوری اخم میکنی :" مامان تمیز نمیشه حالا چیکال کنم؟"   ...
28 اسفند 1393

بهار را باور کن

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقیها را گل به دامن کرده است... باز کن پنجره ها را ای دوست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقیها را جشن می گیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتنگ شدی؟! باز کن پ...
27 اسفند 1393

چهارشنبه سوری

پاس دارم آتش جاوید را ، یادگار فطرت جمشید را چند روزی مانده بودش تا به عید، آمد آتش در چنین روزی پدید بهر او آتشگهی آراستند، از پلیدی و سیاهی کاستند پس از آن هر سال در روزی چنین جشن سوری بوده در ایران زمین تا که آتش را پرستاری کنیم از اهورا طلب یاری کنیم...     دختر قشنگم چهارشنبه آخر ساله و صدای ترقه که مدام از بیرون میاد و آتیش بازیهایی که از تلویزیون پخش میشه برات خیلی تازگی داره. همش میگی "مامان میخوام تبقه نگاه کنم". خلاصه که شب پرسروصداییه؛ صدای بارون و ترقه یه لحظه قطع نمیشه. من و تو هم تو خونه چهارشنبه سوری ای ...
26 اسفند 1393