نفسمون النانفسمون النا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
مامانی النامامانی النا، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

تولد دوباره ام

بچه که دختر باشه

بچه که دختر باشه.............. مونس مادر میشه........ دختر خیلی عزیزه ..........همش زبون میریزه............. نون برنجی دختر ..............نازک نارنجی دختر .......... دختر گل تو باغاست......... چشم و چراغ باباست......     ...
16 مهر 1391

بندر گناوه

اینم از اولین مسافرت النا جونم به گناوه و عکسش کنار ساحل بندر؛ بخاطر گرم بودن هوا نتونستیم بریم کنار دریا عکس بندازیم عزیزکم. یعنی رفتیم ولی شب بود و شما جیگرم خواب بودی. دیشب خونه اجاره کردیم و اونجا موندیم ولی امروز ظهر نشده فرار رو بر قرار ترجیح دادیم چون واقعاً گرمای هوا کلافه کننده بود ،مخصوصاً واسه شما و ارشیاخان غرغرو. نمی دونی چه پسرعمویی داری که دخترم، همیشه زنعمو و مامان های دیگه به آروم بودن تو عسل مامان غبطه می خورن. فدات شم که انقدر خانومی عزیز دلم.   ...
14 مهر 1391

آخ جوووون سفر

 فدای عروسک من که امروز برای اولین بار داره میره یه سفر کوتاه اما تقریباً دور... ساعت حول و حوش 1بعد از ظهره و من و شما منتظر باباجون هستیم که بریم خودمون رو برسونیم به عمواینا که قراره جاده بوشهر منتظرمون بمونن. دختر خوشگلم امروز دقیقاً 43روزه شدی. الآنم داری بهم لبخند می زنی اومدم که بخورمت خوشمزه مامان. ...
13 مهر 1391

اولین سفر استانی

سلام دخمل گلی. اگه گفتی امروز کجا بودیم؟ با خاله مهناز و مژگان و مامان بزرگ رفته بودیم استهبان. آخه دخترخاله تون دانشگاه اونجا قبول شده و ازم خواسته بود که واسه کارای ثبت نام و انتخاب واحد باهاش برم. صبح زود حرکت کردیم و ساعت 9 دانشگاه بودیم. شما تو ماشین پیش مامان و خاله موندی منم با مژگان رفتم و تا ظهر کارمون تموم شد. حالا اینکه الناگلی اونجا حسابی خودش رو کثیف کرده بود و خاله توی دستشویی دانشگاه اونم جلوی دانشجوها تمیزت کرد بماند. من که بیرون وایسادم و کلی با مژگان خندیدیم. واسه صرف ناهار هم رفتیم آبشار استهبان . تا شب دیگه خونه بودیم و خوش گذشت. تازه این مسافرت استانی بود. الناگلی یه مسافرت خارج از استان هم در پیش داره، کی؟ همی...
12 مهر 1391

جشن عقد دخترخاله

سلام عزیز دلم. امروز داریم می ریم جشن عقد اولین خواهرزاده بنده. اما نه جشن عقد نوه ارشد ، تازه دومی هم نه ... سومین نوه مون، یعنی مژده خانوم. بله عزیزم منتظر بودیم خاله مهناز مادرشوهر بشه ولی خاله فرح مادرزن شد. باورم نمیشه مژده به این زودی بزرگ شده و داره شوهر می کنه آخه از بچگیهاش همه چی یادمه. وای نکنه بزرگ شدن تو هم به همین زودی بشه و چشم باز کنم ببینم داری عروس میشی. وای نه اصلاً دوست ندارم همچین روزی بیاد. به هر حال ایشالا که مژده جونمون خوشبخت بشه تو هم واسه دخترخاله که خیلی خیلی دوستت داره دعا کن. می بوسمت عزیزم. واااای این پاهای خوشکل کیه که حسابی به خودش رسیده:   "مامان چیکا...
6 مهر 1391

دلدرد عروسکم

سلام النای قشنگ مامان. امروز صبح نمی دونم چت شده بود که آروم نمی گرفتی عزیز دلم. فکر کنم دلت درد می کرد. تو چشمام نگاه می کردی و اشک می ریختی ،منم که کاری از دستم برنمی اومد باهات کلی گریه کردم. اما حالا که ظهر شده خدارو شکر خوبی و با خنده هات مامانی رو آروم کردی درد و بلات به جونم. بابایی چند دفعه زنگ زد حالت رو پرسید که اگه بهتر نشدی ببرمت دکتر اما گفتم آروم خوابیدی و خیالش راحت شد. قربون این صورت معصوم و قشنگت برم که آروم تو خواب نازی. دوستت دارم عروسکم. می بوسمت.
20 شهريور 1391

اولین خرید من و تو

دخمل کوچولو جونم سلام. دیروز خاله زهرا و نازنین از اصفهان اومدن خونه ما. خاله فیروزه و فرنوش هم امروز اومدن و صبح با هم رفتیم خرید، بیشتر واسه خرید مدرسه بچه ها رفتیم. اما خیلی پشیمون شدم که رفتم چون تو عزیز دلم گرمت شد و اذیت شدی. عوضش چند تا لباس خوشگل واست خریدم جیگرم ... ببخشید گلم که مامان بدی بودم امروز. دیگه هرگز تو هوای گرم بیرون نمی برمت. فقط می خواستم دوتایی مون یه حال و هوایی عوض کنیم اما زمان خوبی رو واسه اینکار انتخاب نکردم. خیلی دوستت دارم عشق مامان، می بوسمت هزارتا... ...
19 شهريور 1391

بوس بوس

وااای بخورم این خوشمزه رو با اون اثر هنری گوشه لباش . دقیقاٌ نمی دونم کار کدوم یکی از دخترخاله هاست که امروز خونه ما بودن؛ مژده، مژگان یا زهرا. چیزی نیس فقط یه بوسه روژلبی.     ...
14 شهريور 1391